display result search
خواننده:بنان-آهنگساز:رح اله خالقی-شاعر:شهریار
محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) درباره ماجرای سرودن این شعر گفته است:
در سال 1309 كه شخصی درباری دختر مورد علاقهام را از چنگم به درآورد و مرا بعد از پانزده روز بازداشت، به نیشابور تبعید كردند، شبها كه تنها میشدم، گریه سر میدادم و با خدایم راز و نیاز میكردم. شبی در زیر سنگی آرمیده بودم و غرق فكر بودم كه آهنگ دلنشین این آیه به گوشم رسید: «یستعجلونك بالعذاب ولن یخلف الله وعده» یعنی «از تو به شتاب عذاب میطلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمیكند.»
بعد از دو هفته دوستانم به نیشابور آمدند و خبر سكته آن شخص درباری را به من دادند. مرا به تهران بردند و در بیمارستان بستریام كردند. همانجا بود كه دختر مورد علاقهام خود را به بالینم رساند و من در حالی كه از سوز تب میسوختم، شعر معروف «حالا چرا» را ساختم.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا/ بیوفا حالا كه من افتادهام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی/ سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست/ من كه یك امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم/ دیگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
وه كه با این عمرهای كوته بیاعتبار/ این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افكنده بود/ ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران كه یك دم در تو چشم من نخفت/ اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میكند/ در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین/ خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیحبیب خود نمیكردی سفر/ این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
اما این ماجرا در مجموعه تلویزیونی «شهریار» ساخته كمال تبریزی به شكلی دیگر به تصویر كشیده شده است. در انتهای قسمت 22 این مجموعه نشان داده میشود كه «ثریا»، همان دختری كه شهریار در جوانی با او قرار گذاشته، ولی دختر سر قرار نیامده بود و با مردی دیگر ازدواج كرد، بعد از سالها پس از مرگ شوهرش به سراغ شهریار میآید ولی شهریار او را نمیپذیرد و شعر «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا» را میخواند.